eshgh bazi
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید.عزیزم فقط نظر یادت نره

پيوندها
tanhai
anti love
بهترین چت فارسی
عاشقان بی دل
ستاره جزیره
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان tanhai و آدرس kiss.me.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 22
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 25
بازدید ماه : 211
بازدید کل : 63029
تعداد مطالب : 16
تعداد نظرات : 26
تعداد آنلاین : 1



نويسندگان
sheida

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
دو شنبه 20 شهريور 1391برچسب:, :: 19:14 :: نويسنده : sheida

 

 
شنبه 14 مرداد 1391برچسب:, :: 18:59 :: نويسنده : sheida

این چه حس غریبیه

که توی این وجودمه

پیدا نشد اون کسی که

تموم این وجودمه

می خوام برم دنیا وفا نداره

هر ثانیش خاطرتو میاره

باید برم یه جا تو این زمونه

رها کنم دلی که بی نشونه


سهم من از زندگی هیچی نبود

کسی ندید دستای من چه خالی بود

باید که احساس قلبمو ببندم

به هیچ کسی توو دنیا دل نبندم


می خوام برم دنیا وفا نداره

هر ثانیش خاطرتو میاره

باید برم یه جا تو این زمونه

رها کنم دلی که بی نشونه

سهم من از زندگی هیچی نبود

کسی ندید دستای من چه خالی بود

باید که احساس قلبمو ببندم

به هیچ کسی توو دنیا دل نبندم

 
چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:, :: 17:53 :: نويسنده : sheida

.

سلامت میکنم ای غنچه ی راز / تو بودی از برای عشقم آغاز

تویی تنها دلیل زنده بودن / ندارم طاقتت با چشم در ناز

 

.

.

.

مثل یک درنای زیبا تا افق پرواز کن ، نغمه ای دیگر برای فصل سرما ساز کن

زندگی تکرار زخم کهنه دیروز نیست ، بالهای خسته ات را رو به فردا باز کن.

.

.

.
زین شاخه به آن شاخه پریدن ممنوع ، در ذهن بجز تو آفریدن ممنوع

غیر از تو ورود دیگران در قلبم ، عمرا ، ابدا ، هیچ ، اکیدا ، ممنوع!

.

.

.
دوستت دارم شاهدی ندارم جز کوچه پس کوچه های خلوت دل!

.

.

.
با تو زمستان هم لحظه ها شکوفه می زنند انگار که هر ثانیه آغاز بهاری است

برای رسیدن به ” تو “

.

.

.

آری آغاز دوست داشتن است گر چه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیند یشم که همین دوست داشتن زیباست

.

.

.

آنگاه که آوار تنهایی روحت را در هم شکست ، گوشه ی قلبت را بنگر ،
من آنجا به انتظارت هستم

.

.

.

کاش میشد در سایه ی مژگانت ، لحظه ای به تماشای دریای خوشرنگ چشمهایت می نشستم

.

.

.

زندگی ابرهایی است با نام وفا میریزد به جویی به نام صفا

میرود به رودی به نام عشق میرسد به دریایی به نام وداع

.

.

.
جانا ز دست عشق تو ، یک دم نباشد راحتم / هر شب خیالت را کشم ، ای ماه تابان در برم

.

.

.
مردی نزد روانپزشک رفت و از غمی که در سینه داشت سخن گفت. روان پزشک پاسخ داد : در شهر دلقکی ست که مردم را میخنداند و شاد میکند نزد او برو تا غم خود را فراموش کنی ، مرد لبخند تلخی زد و گفت : من همان دلقکم!!!

.

.

.

بی تو آغاز می کنم من روزهای زرد را / اشک و آه و ناله ها و درد را

می نویسم بی تو بودن های من پایانم است / بی تو حامل می شوم اندوه و اشک سرد را

.

.

.
روزگاری او را می جستم، خود را می یافتم اکنون خود را می جویم، او را می یابم

.

.

.
من نه آنم که دو صد مصرع رنگین گویم من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم

.

.

.

سرنوشتم اگر اینست که می بینم حکم تغییر قضا را به که باید گفت؟

آی خط خوردگی صفحه پیشانی من! این همه خط خطا را به که باید گفت . . . ؟

.

.

.
از لحظه های طی شده حظی نبرده ایم / خودرا به دست شاید و اما سپرده ایم

بشمار لحظه لحظه ی عمر گذشته را / هر چند ســـــال بود همانقدر مرده ایم

.

.

.

گفتی به ماه نگاه کن یاد من باش به یاد لحظه های سرد من باش

انگار روزو شبم بی ماه نمیشه به خدا یادتم بی ماه همیشه

.

.

.
تنگی نفست را، نینداز گردن آلودگی، دلت را ببین، کجا گیر کرده…

 
دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:, :: 17:23 :: نويسنده : sheida

 

زيباترين كلمه؟...... عشقمطالبی درباره عشق
زشت ترين كلمه؟....بي وفاييمطالبی درباره عشق
پاك ترين كلمه؟.................اشكمطالبی درباره عشق
بي همتاترين كلمه؟............تنهاييمطالبی درباره عشق
بي معناترين كلمه؟.......جداييمطالبی درباره عشق
جذاب ترين كلمه؟....آشناييمطالبی درباره عشق
---------
------------------------------------------------------
لحظات شادي خدا رو ستايش كن
لحظات سختي خدا رو جستجو كن
لحظات آرامش خدا رو مناجات كن
لحظات دردآور به خدا اعتماد كن
و در تمام لحظات خدا رو شكر كنمطالبی درباره عشق
------------------------------------------------------
گفتمش آغاز درد عشق چيست؟ گفت آغازش سراسر بندگيست گفتمش پايان آن را هم بگو گفت پايانش همه شرمندگيست *** گفتمش درمان دردم را بگو گفت درماني ندارد، بي دواست گفتمش يک اندکي تسکين آن گفت تسکينش همه سوز و فناستمطالبی درباره عشق
------------------------------------------------------
زندگي همانند پيازيست که هرلايه از ان را گشودم مرا به گريه انداخت .مطالبی درباره عشق
------------------------------------------------------
 
 
 
آنگاه که غرور کسي را له مي کني، آنگاه که کاخ آرزوهاي کسي را ويران مي کني، آنگاه که شمع اميد کسي را خاموش مي کني، آنگاه که بنده اي را ناديده مي انگاري ، آنگاه که حتي گوشت را مي بندي تا صداي خرد شدن غرورش را نشنوي، آنگاه که خدا را مي بيني و بنده خدا را ناديده مي گيري ، مي خواهم بدانم،دستانت را بسوي کدام آسمان دراز مي کني تا براي خوشبختي خودت دعا کني؟. بسوي کدام قبله نماز مي گزاريمطالبی درباره عشق

-------------------------------------
همه گويند كه: تو عاشق اويي گر چه دانم همه كس عاشق اويند ليك مي ترسم، يارب نكند راست بگويند؟مطالبی درباره عشق
-------------------------------------
روزی مي بوسمت ! فوقش خدا مرا مي برد جهنم ! فوقش مي شوم ابليس ! آنوقت تو هم به خاطر اين كه يك « ابليس » تو را بوسيده ، جهنمي مي شوي ! جهنم كه آمدي ، من آن جا پيدايت مي كنم و از لج خدا هر روز مي بوسمت ! واي خدا ! چه صفايي پيدا مي كند جهنممطالبی درباره عشق
-------------------------------------
پرنده اي که مال تو نيست صد تا قفس هم بسازي ميرهمطالبی درباره عشق
-------------------------------------
در خواب ناز بودم شبي.... ديديم كسي در ميزند.... در را گشودم روي او ...ديدم غم است در مي زند... اي دوستان بي وفا...از غم بياموزيد وفا..غم با آن همه بيگانگي..... هر شب به من سر مي زند
-------------------------------------
 
گفتم تو شيرين مني گفتي تو فرهادي مگر؟ گفتم خرابت ميشوم گفتي تو ابادي مگر؟ گفتم ندادي دل به من گفتي تو جان دادي مگر؟ گفتم ز كويت ميروم گفتي تو آزادي مگر؟ گفتم فراموشم نكن گفتي تو در يادي مگر؟ گفتم خاموشم سالها گفتي تو فريادي مگر؟ گفتم كه بربادم مده گفتي نبر بادي مگر؟ گفتم كه اين آف رو بخون گفتي كه الافم مگر؟!!مطالبی درباره عشق
-------------------------------------
فرق من و تو: گفتي عاشقمي، گفتم دوستت دارم. گفتي اگه يه روز نبينمت ميميرم، گفتم من فقط ناراحت ميشم. گفتي من بجز تو به كسي فكر نمي كنم، گفتم اتفاقا من به خيلي ها فكر مي كنم. گفتي تا ابد تو قلب مني، گفتم فعلا تو قلبم جا داري. گفتي اگه بري با يكي ديگه من خودمو
مي كشم، گفتم اما اگه تو بري با يكي ديگه، من فقط دلم ميخواد طرف رو خفه كنم.مطالبی درباره عشق گفتي ... ، گفتم... . حالا فكر كردي فرق ما اين هاست؟ نه! فرق ما اينه كه: تو دروغ گفتي، من راستشو
-------------------------------------
تنهايي را دوست دارم زيرا بي وفا عشق نيست ... تنهايي را دوست دارم زيرا دروغي در آن نيست ... تنهايي را دوست دارم زيرا تجربه کردم ... تنهايي را دوست دارم زيرا خداوند هم تنهاست ... تنهايي را دوست دارم زيرا.... در کلبه تنهايي هايم در انتظار خواهم گريست و انتظار کشيدنم را پنهان خواهم کردمطالبی درباره عشق
-------------------------------------
 
من به دوستانم گفتم شيشه احساس دارد , آنها خنديدند
واي خودم ديدم در روز سرد باراني وقتي روي شيشه نوشتم تنهايم
برايم گريستمطالبی درباره عشق
----------------------------------------------------
عشق با روح شقایق زیباست عشق باحسرت عاشق زیباست عشق با نبض دقایق زیباست عشق با زهر حقایق زیباست عشق با در حسرت دیدار تو بودن زیباستمطالبی درباره عشقمطالبی درباره عشق
----------------------------------------------------
1. لازم نيست كسي غير از خودتان باشيد. فقط كافي است از كسي كه قبلا بوده ايد بهتر باشيد.
2. يك همسر فقط همراه آدم نيست، او كل تقدير ماست.
3. انسان، عاشق زيبايي نمي شود. بلكه آنچه عاشقش مي شود در نظرش زيباست.مطالبی درباره عشق
4. زندگي آن نيست كه هر چه مي خواهيد داشته باشيد، بلكه آ‎ن است كه هر چه را داريد، بخواهيد.
5. كسي كه نمي تواند احمق شود، نمي تواند عاقل باشد.
6. چنان شيرين زبان نباشيم كه ما را يك دفعه بخورند و چنان تلخ زبان نباشيم كه از دهان يك دفعه پرتمان كنند.مطالبی درباره عشق
7. بزرگي را به كسي نمي بخشند، بايد خود آن را به دست آوريم.
8. گاهي اوقات در زندگي خيلي زود، ديــــــــــــر مي شود.مطالبی درباره عشق
9. براي اينكه بزرگ باشي، نخست كوچك بودن را تجربه كن.
----------------------------------------------------
همگي به صف ايستاده بودند. تا از آنها پرسيده شود . نوبت به او رسيد. از او پرسيدند : دوست داري روي زمين چه کاره باشي؟ گفت : ميخواهم به ديگران ياد بدهم. پذيرفته شد. چشمانش را بست. باز کرد. ديد به شکل درختي در يک جنگل بزرگ در آمده است. با خود گفت : حتما اشتباهي رخ داده . من که اين را نخواسته بودم. سالها گذشت. روزي داغي اره را روي کمر خود حس کرد. با خود گفت : و اين چنين عمر به پايان رسيد و من بهره خود را از زندگي نگرفتم. با فريادي غمبار سقوط کرد. با صدايي غريب که از روي تنش بلند مي شد ، به هوش آمد. حالا تخته سياهي بر ديوار کلاسي شده بود.مطالبی درباره عشق
----------------------------------------------------
چيزهايي كه در اين دنيا بيش از همه اهميت دارند ، آن هايي هستند كه برچسب قيمت ندارند ، زيرا آن ها با هيچ قيمتي نه قابل خريداري هستند و نه قابل فروشمطالبی درباره عشق
----------------------------------------------------
اقتدار دل شکسته به اندوهي است که سروده نمي شود.مطالبی درباره عشق
----------------------------------------------------
دل آدما به اندازه حرفاشون بزرگ نيست ولي حرفي که از ته دل باشه مي تونه آدم بزرگي بسازهمطالبی درباره عشق
----------------------------------------------------
خوب گوش کردن را بياموز فرصتها گاه آهسته در ميزنند.مطالبی درباره عشق
----------------------------------------------------
موفقيت پيش رفتن است نه به نقطه ي پايان رسيدن!مطالبی درباره عشق
----------------------------------------------------
براي دشمنانت، کوره را آنقدر داغ مکن که حرارتش خودت را هم بسوزاند!مطالبی درباره عشق
----------------------------------------------------
عشق مثله يك تيره كه درست مي خوره وسط قلب آدم نه مي توني درش بياري نه مي توني بزاري بمونه اگه درش بياري مي ميري اگه بزاري بمونه بازم مي ميري پس اخرش جونتو میگیره
 
دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:, :: 17:9 :: نويسنده : sheida

به حُکم چشمهایت می نویسم نامه ای دیگر دلم را درمیان نامه می پیچم پریشان تر پس ازنام قشنگت، می نویسم سطر اول را قفس، آتش، پرنده، یک گلو آوازو خاکستر میان برگ ماه، درانتهای نامه می پیچم برای دستهایت چوری و یک حلقه انگشتر دلم را درمیان نامه ام پچیده می یابی کنار نامه های دیگرت ، هرروز پشت در درآن خلوت که از ابرخیالت ماه می تابد تورا با سطرسطر نامه هایم میکشم دربر میان برگ ماه پیچیده تقدیم تو میدارم دوگلدان،شمعدانی، قالی و یک دسته نیلوفر ولی حس می کنم یک روز درغُربت دل عاشق دورازچشم تو می میرد کنار نامه ای آخر

 
دو شنبه 19 تير 1391برچسب:, :: 14:58 :: نويسنده : sheida

شاید این اخرین باره .... که این احساسه زیبا هست

 

منو حالا نوازش کن .... همین حالا که تب کردم

 

اگه لمسم کنی شاید .... به دنیای تو برگردم

 

هنورم میشه عاشق بود .... تو باشی کاره سختی نیست

 

بدون مرز با من باش .... اگرچه دیگه وقتی نیست

 

نبینم این دمه اخر .... تو چشمات غصه میشینه

 

همه اشکاتو میبوسم ....میدونم قسمتم اینه

 

تو از چشمای من خوندی....که از این زندگی خسته ام

 

کنارت اونقدر ارومم....که از مرگ هم نمیترسم

 

تنم سرده ولی انگار....تو دستای تو اتیشه

 

خودت پلکامو میبندی....و این قصه تموم میشه

 

هنوزم میشه عاشق بود....توباشی کاره سختی نیست

 

بدون مرز با من باش....اگرچه دیگه وقتی نیست

 

نبینم این دم اخر....تو چشمات غصه میشینه

 

همه اشکتو میبوسم....میدونم قسمتم اینه

 
چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, :: 12:35 :: نويسنده : sheida

 

 

 

 

 

این روزا دوباره حس دلتنگی سختی اومده سراغم ...نه می تونم بی خیال بشم و نه می تونم کاری کنم.خدا جوووونم خودت کمک کن .

 

می خواهم برایت بنویسم. اما مانده ام که از چه چیز و از چه کسی بنویسم؟

از تو که بی رحمانه مرا تنها گذاشتی یا از خودم که چون تک درختی در کویر خشک،
مجبور به زیستن هستم.

از تو بنویسم که قلبت از سنگ بود یا از خودم که شیشه ای بی حفاظ بودم؟
از چه بنویسم؟

از دلم که شکستی، یا از نگاه غریبه ات که با نگاهم آشنا شد؟

ابتدا رام شد، آشنا شد و سپس رشته مهر گسست و رفت و ناپیدا شد.

از چه بنویسم؟
از قلبی که مرا نخواست یا قلبی که تو را خواست؟

شاید هم اگر در دادگاه عشق محاکمه بشویم،
دادستان تو را مقصر نداند و بر زود باوری قلب من که تو را بی ریا و مهربان انگشت اتهام بزند.

شاید از اینکه زود دل بسته شدم و از همه ی وابستگی ها بریدم تا تو را داشته باشم
به نوعی گناهکار شناخته شدم.

نه!نه! شاید هم گناه را به گردن چشمان تو بگذارند که هیچ وقت مرا ندید،
یا ندیده گرفت چون از انتخابش پشیمان شده بود. عشقم را حلال کردم تا جان تو را آزاد کنم.

که شاید دوری موجب دوستی بیشترمان بشود و تو معنای ((دوست داشتن))را درک کنی...
امّا هیهات.... که تو آن را در قلبت حس نکردی و معنایش را ندانستی...
از من بریدی و از این آشیان پریدی...

((ای کاش هیچ گاه نگاهمان با هم آشنا نشده بود...
ای کاش هرگز ندیده بودمت و دل به تو دل شکن نمی بستم.
ای کاش از همان ابتدا، بی وفایی و ریا کاری تو را باور داشتم انتظار باز آمدنت،
بهانه ای برای های های گریه های شبانه ام شد و علتی برای چشم به راه دوختن
و از آتش غم سوختن و دیده به درد دوختم... ))

امّا امشب می نویسم تا تو بدانی که دیگر با یادآوری اولین دیدارمان چشمانم پر از اشک نمی شود.
چون بی رحمی آن قلب سنگین را باور دارم.

امشب دیگر اجازه نخواهم داد که قدم به حریم خواب ها و رویاهایم بگذاری...
چون این بار، ((من)) اینطور خواسته ام، هر چند که علت رفتن تو را نمی دانم
و علت پا گذاشتن روی تمام حرفهایت را...

باور کن...

که دیگر باور نخواهم کرد عشق را... دیگر باور نمی کنم محبت را...
و اگر باز گردی به تو نیز ثابت خواهم کرد...

 

  

 
چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, :: 12:33 :: نويسنده : sheida

 

تا کجای قصه باید ز دلتنگی نوشت؟

 

تا به کی یازیچه بودن در دو دست سر نوشت؟

تا به کی با ضربه های درد باید رام شد؟

یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد؟

 

دیگر نشناختمت...

نه در صدای آب و نه در خلوت کوچه های دلتنگی

نه در هجای بام و باران

نه در گریه های ناودان

و نه درغروب روزهای عشق

دیگر ندیدمت!

حتی در نگاه مسافری

در امتداد جاده های انتظار

و نه در قاب پنجره ای در انتهای فصل زرد دوستی

دیگر...

بگو آوار اشکهایم را

بر اعتماد کدام شانه ببارم؟؟؟

اگر اشک های آسمان

در این غروب تنگ بند نیاید......

 

 
چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, :: 12:11 :: نويسنده : sheida

 

 
چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, :: 11:25 :: نويسنده : sheida

 

کوه چون سنگ بود تنها شد یا چون تنها بود سنگ شد ! من که نه سنگ بودم نه کوه ، من چرا تنها شدم ؟

 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد